تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت
تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت

تسلیم

چند شب پیش عنکبوتی را که گوشه اتاق خوابم تار تنیده بود دیدم خیلی ارام حرکت می کرد گویی مدتها بود که انجا گیر کرده بودونمی تونست برای خودش غذایی پیدا کند
روی ادامه مطلب کلیک کنید
  


.با لحنی ارام ومهربان به او گفتم:نگران نباش کوچولو الان از اینجا نجاتت می دهم.یک دستمال در دست گرفتم وسعی کردم به ارامی عنکبوت را بلند کنم و در باغچه خانه مان بگذارمش اما مطمئنم که ان عنکبوت بیچاره خیال کرد من می خواهم به او حمله کنم چون فرار کردو لابه لای تارهایش پنهان شد.به او گفتم:قول می دهم به تو اسیبی نرسانم.سپس سعی کردم او را بلند کنم.عنکبوت دوباره از دستم فرار کردوبا سرعت تمام مثل یک توپ جمع شدوسعی کرد لابه لای تارها پنهان شود.ناگهان متوجه شدم که عنکبوت هیچ حرکتی نمی کند از نزدیک به او نگاه کردم دیدم انقدر از خود مقاومت نشان داد که خودش را کشته است بسیار غمگین شدم عنکبوت را بیرون بردم وداخل باغچه کنار یک بوته گل سرخ گذاشتم.به نرمی زیر لب زمزمه کردم
(من نمی خواستم به تو صدمه ای بزنم.می خواستم نجاتت بدم متا سم که این را نفهمیدی)درست در همان لحظه فکری به ذهنم خطور کرد.از خودم پرسیدم ایا این همان احساسی نیست که خداوند نسبت به من وتمام بندگانش دارد؟!از اینکه شاهد دست وپا زدن دردها و رنجهای ماست ازرده می شود و می خواهدمداخله کند وبه ما کمک کند و ما را از خطر دور کنداما مقاومت می کنیم ودست وپا می ز نیم وداد وفریاد سر می دهیم که چرا اینقدر ما را مجبور می کنی که تغییر کنیم؟ شاید هر کدام از ما مثل همان عنکبوت کوچک هستیم که تلاش دیگران را برای نجات خودمان تلقی می کنیم و متوجه نیستیم که اگر تسلیم شده بودیم واینقدر دست وپا نمی زدیم تا چند لحظه دیگر خود را در باغچه ای زیبا می دیدیم.   /باربارا دی انجلیس/