تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت
تــــــــرقـــی

تــــــــرقـــی

آغاز یک تغییر/گامی به سوی پیشرفت

نصیحت بیجا(بحر طویل)

تاجری منعم ودارا وجوانمردبپا کرد شبی مجلس مهمانی بافر وشکوهی وفرو چیدسر میز


ز هرچیز ودران بزم طرب خیز وتعب ریز,خوش وخرم ومسرور برای زدن سور,خبر کرد 


تمام رفقا را....

 

 


بچه‌اش که سر میز غذا همدم وهمسفره وی بود,به ناگاه بزد دست به پهلوی وی و


گفت:(پدر,حرف مرا گوش بده)


چون پدرش متوجه نشد او بار دگردست به پشتش زد وگفتاکه:(پدر,گوش بده)


الغرض ان قدر چنان کردکه اخر پدرش زد تشرش,گفت که(ای پسر بی‌ادب اخر


چه قدربا تو بگویم که به هنگام غذا حرف نباید بزنی؟)



بچه ازاین توپ وتشرجا زد وساکت شد وگردید مصمم که به یک سوی نهد چون و

چرا را.


چون غذا صرف شد وجمله حضار پراکنده شدند ان پدر از بچه شیرین دهن خویش 



بپرسید که:(ای جان پدر انچه که می‌‌‌خواستی اندر وسط صرف غذا در بر حضار


بگویی وشدم مانع گفتار تو,الحال بگو)


گفت:(دگرموقع ان حرف گذشته است,در ان وقت که رفتم به تو حرفی بزنم,,


خرمگسی مرده میان پلوت بود پلو هم جلوت بودودلم خواست تو را سازم از ان واقعه


اگاه که ناگاه دویدی وسط حرف من و حرف مرا زود بریدی و جویدی مگس توی غذا 


را!!!!!)